نیایش جوننیایش جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

دوستت دارم نیایش

برگشت از مرخصی اجباری

امروز دیگه برگشتم اداره بعد از سه روز مرخصی اجباری به خاطر برف زیادساعت 10صبح  و زنگ زدم نیایش خانم خوابیده .نمیدونم بیدار بشه ببینه نیستم چی کار میکنه آخه با جمعه میشه 4 روز که پیشش بودم عادت کرده بود امروز یه خورده سخت میشه و بهونه میگیره.بابایی زحمت کشید منو رسوند اداره ،حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم. جاده لغزنده بود و باید یواش یواش می اومدیم.هوا هنوز سرده و برف کنار جاده هنوز خیلی مونده تا آب بشه.همه جا سفید شده بود خیلی جاده خوشگل شده بود.این چند روز حسابی با نیایش بازی کردم و خوشحال بود منم بیشتر.دومین روز(13/11/92) بردمش بیرون.نیایش متعجب همه جا رو نگاه می کرد و تکون نمی خورد عکس گرفتیم .دیدم بینی اش قرمز شد ترس...
15 بهمن 1392

اولین روز برفي

سلام دختر ماه مامان. امروز دخترم اولين برف زندگي اش رو دیدچون این جا هر چند سال یه بار برف میاد.یادمه آخرین بار من بپش دانشگاهی بودم و روز امتحان ترم بود رفتم مدرسه ولی امتحان لغو شد برگشتم و کلی برف بازی کردیم(بهمن 86 بود) اما نیایش خانم تا بیدار شد کلی خوشحال شد چون منم به خاطر برف زياد نتونستم برم اداره و زنگ زدم و مرخصی گرفتم و پیشش  بودم و بعد به خاطر برف که اول با تعجب بیرون رو نگاه می کرد بعدش هم از جلوی پنجره کنار نمیرفت جوری که دیدم دستاش یخ شده و توی خونه دستش دستکش گذاشتم.گریه می کرد و فقط میخواست  بره بیرون و برف تماشا کنه منم جرات     نمی کردم ببرمش بیرون چون هوا خیلی سرده و میترسم سر...
15 بهمن 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام دختری.دیروز رفتیم برای واکسن ١٨ ماهگی ،اول قد و وزنت انجام شد (وزن٤٠٠/١٢ ،قد٨٢، دورسر٥/٤٧ )خدا رو شکر همه اش خوب بود .بعد از قد و وزنت جلوی خانم مرکز بهداشت دستتات رو گذاشتی و چنان ژستی گرفتی که اونم گفت چه دختری،چه نازی داره، تو هم حسابی خندیدی اما بعدش رفتیم برای واکسن،اول قطره آهن و بعد آمپول پای راست و بعد آمپول پای چپ.قربونت برم خیلی گریه کردی و بعدش هم انگار خانم دکتر رو دعوا می کردی .با همون حالت گریه یه چیزایی بهش میگفتی نمی دونم چی ولی انگار داشتی دعواش می کردی اونم گفت چی میگی کوچولو،دعوام می کنی تو هم ادامه میدادی.بعدش توی ماشین کم کم آروم شدی و برگشتیم خونه.خیلی مراقبت بودم تا تب نکنی و شربت استامینوفن رو هر ٦ ساعت می خوردی ...
8 بهمن 1392
1